-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 20:20
ملالی جویا زن مبارزافغان ونماینده مردم درمجلس به دلیل دفاع ازحقوق زنان و افشای ماهیت جنگ سالاران وقاچاقچیان مواد مخدر ازپارلمان اخراج گردید. زنان اسیر دراسارتگاه مردان هرزه روزهای اسارت رابردیوارخط می کشند. چه کسی می تواند باورکند این کودک یازده ساله ایرانی معتاد به مواد مخدرباشد؟؟شرم برمبشران جهل .فقر وجنگ وجنون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 00:32
-
ازباران به شکوفه گیلاس......... یک
شنبه 13 آبانماه سال 1385 01:15
نازنین شکوفه گیلاس بادرودی گرم......... امیدوارم خوب خوب باشی..................برای تو ونوگلان پالیززندگی ات بهترین آرزوهارادارم دوست نازنینم سابقه آشنایی من باشما بازمیگرددبه بیش ازیک سال پیش ومن چه خرسندم ازاین دوستی بی بهانه وماندنی........... به تو فکرمی کنم..........چنان که به باران من دراین نامه سعی می کنم به...
-
آیا خدا یکی است و یا چندتا؟؟؟.............................باران
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 17:44
بااین همه دیوانگی ام چندین عاقلان را درکوزه .......... کرده ام با این همه بی خبری ام... خبرداران رازیربغل گرفته ام. درمن بشارتی بود: گویی می پریدمی..... برزمین نیستمی!؟............................ شمس تبریزی یک خدایی... چند خدایی...بی خدایی.............باران درروی این کره خاکی که زیستگاه ماست ملیارد ها انسان و با...
-
بازماندم.........................خلیل جبران..............والیشن
جمعه 22 مهرماه سال 1384 14:59
تنها یک بار............. ت تنها یک بار از سخن بازماندم وقتی که کسی از من پرسید: شما کیستید؟ ................................... only once.....have i been mute. it was when who asked me:WHO are you?''
-
لحظه را بنوش......................اوشو..............والیشن
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 19:45
برای آنانکه می خواهندزندگی کنند... نه در باره آن فکرکنند! عشق بورزند نه در باره آن بیاندیشند! باشند ولی نه در باره بودن خود فلسفه ببافند راه دیگری وجود ندارد. عصاره لحظه را بنوش قطره ای از آن را بکام بکش چون این لحظه ی گذرا بی بازگشت خواهد بود... بی بازگشت.
-
دورها آوایی است.(سپهری)................................والیشن
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 00:10
دورها....................... آوایی ست که مرا می خواند.................. دورها آوائیست.......................................!
-
برمیگردم..............................................شهیارقنبری
دوشنبه 9 خردادماه سال 1384 11:19
برمی گردم.... برمیگردم.....صدایم را بردارم برمیگردم....دستهایم را بردارم برمی گردم برمیگردم......بگذارید برگردم برمیگردم...خواهرم را ببویم برمی گردم ایوانم را بشویم برمیگردم... ته چمدانم...پرازشمع روشن....رخت وبرگ سوخته...گذرنامه ی من لب آستینم خیس از بغض رامسر....تخت کفش من پرازگلهای پرپر...
-
تااین بی مهری...........................................میگلی
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 22:35
تااین بی مهری.....اینجاست..... تا این سردی....در چهره هاست.... این دردقصدبدی دارد. مراهمین فکر...سخت ازپای انداخت... کودکان آواره.. کوچه ها سردرگم... جاده ها متروک........ نبوغ.....پیش مرگ اندیشه.. آسمان...بی رنگ سردی...درچهره ها.. مرگ عاطفه ها....پیدا حلقه دارکودکان....................................اینجا...
-
تنها تر از همیشه...................................فریدون مشیری
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 12:04
تنها ترازهمیشه..درایوان نشسته ام ماه درشت....-یاس بهزارپر- ماه درست....-باغ کبوتر- ماه تمام..تازه وتر.. برآبهای نیلی شب..بال می زند من نیزپابه پایش...بابال بسته ام تنهاترازهمیشه...جان می ام تهی است جام غمم پراست.. وزجام دل مپرس..کاین جام را به سنگ صبوری..شکسته ام شب..هم ره نسیم وستاره..باکاروان باس وکبوتر تا کوچه های...
-
پشت هرسکوت.........................................والیشن
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 20:31
پشت هر سکوت....فریادی نهفته است....همانا.. پشت هرابر بارانی دل چسب... وقتی خورشید با آن همه بزرگی..ساعاتی را به سیاهی شب وامی نهد....همه با امیدفردائیم...تادوباره بتابد برما..برزمین..برگیاه... تابرویاند...ازدل خاک....تخمی را وبرشاخه ای برگی را... مانیز چون گیاه....برشاخه های اندیشه مان....باید با تابش...
-
بسرخی آتش....به طعم دود...................سیاوش کسرائی
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 19:07
ای خحسته وازه آزادی.....بااین همه خطا....بااین همه شکست که ماراست....... آیابعمرمن..تو..تولد خواهی یافت؟......خواهی شکفت ای گل پنهان؟ خواهی نشست آیاروزی به شعرمن؟ آیانوپابپای فرزندانم رشد خواهی کرد؟....ای دانه ی....نهفته...... آیادرخت تو روزی در این کویر....بما چتر می زند؟ گفتم دگربغم ندهم دل...ولی دریغ.......غم...